
بخوان بلال!
به نیّت چهارده قرن اندوه
چهارده قرن مصیبت
چهارده قرن بیکسی و دلتنگی
از بلندای این مرتفع موزون
از بلندای این گنبد همگون
از ارتفاع این پهناور نیلی
تا بیفتند از پا این دیوارهای روبروی حریص
تا بسوزند این درهای نامطمئن
تا کنار برود حجابهای دروغین
تا دنیا از حرکت بایستد
تا چشمان اشباحزده تاریخ، شعله بگیرد
«ای فقط شبیه خودت»
ای فقط شبیه فاطمه
شبیه نور
شبیه باران
ای بهشت بینشان!
که تمام گلهای جهان بعد از تو کبودند و سرخ
که تمام پنجرههای جهان بعد از تو کورند و کر
که تمام آینههای جهان بعد از تو شکستهاند و غبار گرفته
که تمام فروردینهای جهان بعد از تو زمستاناند
که تمام پروانههای جهان بعد از تو از مرگ پروا ندارند
بگذار پنجرههای روبرو بسته باشند
بگذار بارانهای بعد از تو بایستند
کوچههای بعد از تو یتیم شوند
آشیانههای بعد از تو را جغدها بگیرند
منارههای بعد از تو را خاموش کنند
بگذار چشمهای بعد از تو مچاله شوند
دستهای بعد از تو نیازمند شوند
دلهای بعد از تو یخ بزنند که بشکند
دست دیوار که ویران شود بنیان جهان
که بریزد آسمان؛ بِاَی ذَنبٍ قُتلِتْ
بگذار آسمان بعد از تو را قطعه قطعه کنند
ای بانوی کبوتران غمگین
بانوی مزارهای بیشمع
بانوی خیابانهای غریب
بانوی پنجرههای غبار گرفته
بانوی سلامهای عقیق
نام تو هزار مجنون را بقیعستانی کرده است
هزار لیلا را نینوایی کرده است
هزار یوسف را جمکرانی کرده است
هزار زینب را کربلایی کرده است نام تو
از حوا گذشته است و به آسیه رسیده است
از آسیه گذشته است و به مریم رسیده است
از مریم گذشته و در خدیجه آغاز شده است
نام تو
سنگ صبور همه زینبیهاست
سنگ صبور همه حسینیهاست
سنگ صبور همه عشق است
سنگ صبور همه آینههای باوضوست
سنگ صبور همه پنجرههای محرّمی است
ای فقط نور
فقط آینه
فقط آفتاب
فقط باران ای حوریه زمین، انسیه آسمان
که تمام آبهای جهان را آبرو دادی
تمام پنجرههای کور را شفاعت کردی
تمام رودهای تهیدست را دریا ساختی
روشن است که تمام داغهای جهان را در سینه پروراندی
روشن است که رنج تمام پیامبران را بر شانه کشیدی
پنهانی مزار تو دلیل روشن هزار زخم دیروز است
هزار زخم از سقیفه
هزار زخم از فدک
هزار زخم از صفین
هزار زخم از کوچههای بیآبرو
کوچههای مرگبار دروغ
پنهانی مزار تو دلیل روشن روزهای سیاه و گمراه است
دلیل روشن چشمهای آلوده است
گواه روشن رنجهایی است که از جاهلیت مانده بود
دلیل روشن چشمهای آلوده است
گواه روشن رنجهایی است که از جاهلیت مانده بود
که باور میکند:
فاطمه و آتش؟
فاطمه و سیلی؟
پناه بر خدا از این فراگیری ظلم؟!
از این همه عصیان؟!
از این همه سرکشی و دریدگی؟!
پناه بر خدا از این همه بیحرمتی؟!
سیلیات زدند، پیش چشمه خیبر شکنانه علی
تازیانهات زدند، پیش چشمان حسن و حسین
پهلویت را شکستند، پیش چشمان صبورانه زینب
با تو که تمام ثروت قبیله قریش بودی
با تو که مادرت پای روزگار تنهایی یتیم مکه تمام داراییاش را تقدیم کرد
و ثروتی چون تو را صاحب شد
با تو که مادرت، سرزنشهای قبایل جاهلی را به جان خرید تا دوازده ستاره را در آغوش بگیری.
ای مادر آبهای جهان!
دختر کوه نور!
تو را که دختر آینه خدا بودی در زمین
تو را که جان پیامآور نور بودی
تو را که خاتون غریبستانهای مدینه بودی
کوچههای مدینه سراغ تو را از کدام ستاره بگیرند؟
پنجرههای بقیع سراغ تو را از کدام چشمه بگیرند؟
منارههای مسجدالنبی سراغ تو را از کدام گلوی مقدس بگیرند؟
کبوتران غریب سراغ تو را از کدام گلدسته بگیرند؟
دلهای عاشق از کدام سو تو را صدا بزنند؟
کجاست مزارت خاتون؟!
کجاست بهشت گمشدهات؟ کجاست آسمان بیپرندهات؟
مریم سقلاطونی